به گزارش فرهنگ امروز به نقل از مهر؛ آخرین باری که برای تهیه گزارش به پشت صحنه یکی از آثار داوود میرباقری رفته بودم، لوکیشن در یکی از شمالیترین نقاط تهران بود و این بار که برای مینیسریال «دندون طلا» میروم، راننده تاکسی در یکی از خیابانهای جنوب شرق تهران دنبال نشانی میگردد. بعد که سر یک کوچه به مقصد میرسیم، موقع پیاده شدن یادآوری میکند که اگر دفعه بعد خواستم اینجا بیایم اسم «تیردوقلو» را بیاورم تا پیدا کردن مسیر راحتتر باشد.
تبدیل نمایشهای ماندگار به مینی سریال در شبکه نمایش خانگی
آمدهام برای تهیه گزارش پشت صحنه از مینی سریال میرباقری با نام «دندون طلا» که علاقمندان به تئاتر پیش از این در سال ۷۸ این نمایش را در تالار اصلی مجموعه تئاتر شهر تماشا کردهاند؛ نمایشی که ۶ ماه روی صحنه بود و موفقیت و محبوبیت آن و البته دیگر نمایشهای میرباقری، او را بر آن داشته که آثارش را این بار در قالبی دیگر برای مخاطبانی جدید ماندگار کند و قرار است این نمایش به یک مینی سریال برای پخش در شبکه نمایش خانگی تبدیل شود.
اینجا لوکیشن خانه عنایت با بازی حمیدرضا آذرنگ است. خانه کوچک قدیمی که سه طبقه دارد و آشپزخانه آن در حیاط است. حوض گوشه حیاط، درخت انگور و درختهای دیگری که نام آنها را نمیدانم، فضای کوچک اینجا را پر کردهاند و برگهای پیچ در پیچ مو به تمام دیوارها چسبیده است. فقط افسوس که شاخههای دیوار شمالی خشک شدهاند.
برخی از عوامل دور یک میز کوچک در فضای کوچکی که زیر درختها سایه خنکی هست نشستهاند و گپ میزنند، به ویژه که آفتاب داغی در حال تابیدن است. اولین چهره آشنایی که میبینم حامد میرباقری پسر کارگردان است که به نظر میرسد در این پروژه فقط به عنوان دستیار کارگردان حضور دارد.
از پلهها بالا میروم تا به طبقه دوم میرسم. اینجا هم برخی دیگر از عوامل هستند و لباس بازیگران در اتاق کوچکی قرار دارد. سمت چپم هم اتاق جمع و جور دیگری است که از عکسهای با گریم حامد بهداد روی دیوار معلوم است مربوط به نقش او میشود.
بهداد در این مجموعه نقش بلبل را بازی میکند. بخشی از دیوار پر از کلاه در شکلهای مختلف است. عکسهای گوناگونی از بهداد نیز با گریمی که به نقالها شباهت دارد، روی دیوار است. البته او امروز آفیش نیست و به لوکیشن نیامده است.
مجید علی اسلام طراح صحنه و لباس در این طبقه ایستاده و بهترین فرصت است تا درباره ویژگیهای کار از او بپرسم. وی میگوید: من کارم را از تئاتر شروع کردهام. آنچه بیشتر در تئاتر استفاده میشود المان است و نشانهای به عنوان دکور استفاده میشود تا منظوری به مخاطب منتقل شود اما در سینما و تلویزیون باید به رئالیسم قضیه دقت کنیم بنابراین برگرداندن فضای نمایش به یک سریال بدون کمک آقای میرباقری میسر نبود.
تلاش برای عینی کردن ذهنیات میرباقری در طراحی صحنه و لباس
وی تأکید میکند: انسجام سکانسها و بافتهایی که در نمایشنامه وجود داشت برای اینکه بخواهد به تصویر تبدیل شود فقط در ذهن میرباقری بود و ما در جلساتی که با هم داشتیم سعی کردیم ذهنیتهایمان را به هم نزدیک کنیم و من بفهمم او چه میخواهد و چه روایتهایی را به چه صورت باید به تصویر بکشیم.
حرفهایم با طراح صحنه و لباس تمام شده که باران کوثری را در حال پایین آمدن از پلهها میبینم. گویا کارش به اتمام رسیده و پس از پاک کردن گریم قصد رفتن دارد. بعد از سلام و احوال پرسی قرار میشود برویم حیاط و قدری حرف بزنیم.
یکی از بچههای تدارکات لطف میکند و دو صندلی کنار حوض میگذرد و کوثری اینطور درباره «دندون طلا» حرف میزند: زمان اجرای «دندون طلا» ۱۵ ساله بودم و در این سن مدام به تئاترشهر میرفتم و تئاتر میدیدم. وقتی این نمایش را دیدم، هیجان زده شدم. برای بار دوم هم به تماشای این نمایش نشستم چون مادر و پدرم دعوت شده بودند و این بار با آنها رفتم.
به فکرم نمیرسید بازیگر «دندون طلا» شوم
وی در پاسخ به اینکه آیا فکر میکرده یک روز قرار است در نسخه سریالی این نمایش بازی کند، می گوید: اصلا به فکرم هم نمیرسید. فکر میکنم همه کسانی که «دندون طلا» را دیدهاند خاطره ماندگاری از این تئاتر در ذهنشان باقی مانده است. خود من با جزئیات این نمایش را به یاد میآورم و همین که شنیدم آقای میرباقری قرار است آن را به نمایش دربیاورد هیجان زده و خوشحال بودم.
فرزند رخشان بنیاعتماد و جهانگیر کوثری با همه خداحافظی میکند و میرود.
یک میز و چند صندلی کنار آشپزخانه گذاشتهاند و چند تن از عوامل و طوفان مهردادیان بازیگر نشستهاند و ناهار میخورند. یکی از آنها از مرد میانسالی که عمو رضا صدایش میکنند فلفل میخواهد. عمو رضا مهربان است و هوای همه را دارد.
دوباره به طبقه بالا میروم که سیروس گرجستانی در اتاق کوچک لباس ایستاده و پیراهن مخصوص این سکانس را روی تنش مرتب میکند. میدانم اهل مصاحبه نیست اما این بار هم شانسم را امتحان میکنم. میگوید دلش میخواهد حرف بزند اما مثل همیشه این گفتگو را به بعد موکول میکند.
پنجره باز است و روی هِره آن پارچه سیاهی به چشم میخورد که گویا پرده در ورودی است و آن را جمع کردهاند. باز هم از راه پله بالا میروم و به طبقه سوم میرسم. اینجا اتاق گریم است و پنکهای که جلوی در گذاشتهاند و برای عرق نکردن بازیگران و خراب نشدن گریم است، حسابی فضا را بعد از تحمل این همه گرما، دلچسب کرده است.
کامران خلج اینجا حضور دارد و روبروی آینه و تجهیزات گریم نشسته و مشغول کار است. حمیدرضا آذرنگ دارد گریم میشود و فعلا فرصتی برای گفتگو با هیچ کدام نیست.
در عوض مهردادیان منتظر آماده شدن صحنه و آغاز ضبط است و میشود با او گپ زد. او درباره خاطرهاش از سال ۷۸ که «دندون طلا» در تئاتر شهر روی صحنه میرفت، توضیح میدهد: زمانی که این نمایش در سالن اصلی اجرا میشد، ما در تالار نو که دیگر برای تمرین استفاده میشود، اجرا داشتیم و من نمایش را با هر کدام از بازیگرانش دیده بودم. چون نقش سیاه را یک شب در میان زندهیاد مهدی فتحی و اصغر همت بازی میکردند و ستاره اسکندری و بهناز جعفری هم نقش نیر را داشتند.
تیفونی را بعد از ۱۶ سال در یاد داشتم
وی یادآور میشود: خاطره خوبی از «دندون طلا» داشتم. محسن قاضی مرادی نقشی به نام تیفونی در این نمایش ایفا میکرد، شاید چون این نام به اسم خودم نزدیک بود، در یادم مانده بود و وقتی فهمیدم «ماه تی تی» عقب افتاده و قرار است «دندون طلا» ساخته شود، برایم سوال بود که تیفونی را چه کسی بازی میکند تا اینکه به صورت اتفاقی به من برای ایفای این نقش زنگ زدند. جالب اینکه در «شاهگوش» نیز نقش طوفان را بازی میکردم.
حالا آذرنگ هم به طبقه دوم آمده و نشسته چای میخورد. یک رکابی آبی بر تن دارد و پیراهن راه راهی روی آن پوشیده است. از علی اسلام درباره ویژگیهای لباسش در این صحنه میپرسد و میفهمد باید روی پیژامه خانه، شلوار رسمی بپوشد و دکمههای پیراهنش را هم ببندد.
از ندیدن «دندون طلا» خرسندم
بازیگر فیلمهای «ملکه» و «آسمان زرد کم عمق» در فرصت کوتاهی که تا رفتن به صحنه دارد، در پاسخ به اینکه آیا «دندون طلا» را زمان اجرایش دیده یا خیر، میگوید: من متاسفانه این نمایش را به عنوان یکی از آثار برجسته میرباقری ندیدم اما اکنون از این اتفاق خرسندم چون دیگر هیچ چیزی تاثیری در بازی من نمیگذارد و مستقل و فارغ از اثر قبلی بازی میکنم. این تجربه برای من بسیار بکر بود به ویژه که شنیده بودم نمایش موفقی بوده است. وقتی متن را خواندم برایم جذابیتهای دیگری داشت و با استقلال کامل به سراغ این شخصیت یعنی کاکای قصه رفتم.
وی ادامه میدهد: اسم این کاراکتر عنایت سرخوش و کاکایی سیاه باز است. اینکه من با یک نگاه مستقل سراغ کار رفتم برایم دلچسبتر بود.
آذرنگ که خود نیز دستی بر آتش نمایشهای ایرانی در فضایی مشابه آثار میرباقری چه به عنوان نویسنده و کارگردان و چه به عنوان بازیگر دارد، یادآور میشود: این موضوع در رابطه دلی من و آقای میرباقری تاثیر زیادی داشت. من فارغ از همه مسائل حرفهای او را به خاطر مساله دراماتیک دوست دارم. او درام مطلق است، وجودش، نگاهش، حرف زدنش... ارتباط صمیمی خوبی بین ما ایجاد شده که آن را خیلی دوست دارم.
این بار هنرپیشهها ۲۰ سال جوانتر میشوند
این بازیگر پایین میرود و من یک طبقه بالاتر تا حالا که گریم بازیگران به پایان رسیده، با کامران خلج گریمور کار گپ بزنم. او درباره کارش در «دندون طلا» میگوید: برای اینکه به مقطع زمانی مدنظر نمایش برسم، باید هنرپیشهها را ۲۰ سال جوانتر میکردم و این نیازمند تغییر اساسی روی چهره آنها بود. مثلا درباره مهدی فخیمزاده با کاشت ابرو و رنگ مو او را جوانتر کردیم.
وی در پاسخ به اینکه آیا از نزدیک شدن به گریم تئاتر با اغراقی که در آن وجود دارد پرهیز کردهاید یا خیر، توضیح میدهد: قدری اغراق در کار داریم اما ظرافت را نیز لحاظ کردهایم. جالب اینکه در این پروژه، به جای پیر کردن همه را جوان کردیم و برای مقطع ۲۰ سال بعد کار هم از ویژگیهای سنی فعلی بازیگران استفاده کردیم. البته حمیدرضا آذرنگ قدری با گریم پیر شد.
به سرعت زمان سپری شده و تا به حال چیزی حدود دو ساعت از آمدنم به اینجا میگذرد. دوباره به حیاط میروم و استاد را میبینم که از راه رسیده است. سلام میدهم و یک گوشه میایستم.
مانتیور و صندلی میرباقری را در حیاط کنار در گذاشتهاند و او پارچه سیاه دور مانیتور را روی سرش انداخته و با دقت به زوایای کادری که سهیل نوروزی بسته، نگاه میکند: «سهیل بستهتر بگیر. بگذار عروسکا هم تو کادر باشن.»
میرباقری میشمارد و دوربین و صدا و بازیگران مشغول کار میشوند اما او کات میدهد. از کمُدی که در پشت بازیگران به چشم میخورد، راضی نیست و فرمان به تغییر میزانسن میدهد.
بلند میشود و سر صحنه میرود تا تغییراتی که مدنظر او است در صحنه اعمال شود. در این بخش «عنایت» با بازی آذرنگ و «بلور» با بازی گرجستانی نقش دارند و صحنه اینگونه است که عنایت مستاصل روی تخت نشسته، کلاهش کنارش قرار دارد و دستها را ستون پیشانی قرار داده و بلور کنارش در اتاق ایستاده و دیالوگ میگوید.
مهردادیان هم که نقش تیفونی را برعهده دارد، در این صحنه هست اما دیالوگی ندارد. دیوار این اتاق پر از عکسهای کوچک است.
میرباقری سرجایش برمیگردد و از پشت مانیتور دوباره صحنه را کارگردانی میکند و میگوید: «طوفان جان خودتو ماسک کن پشت گرجستانی.»
ادامه میدهد: «انگار چیزی پشت پنجره است. یک وقت گاف ندیم. صدا! –ضبط میشه. دوربین! –رفت. حرکت!»
سیروس گرجستانی بازی را شروع میکند و در قامت بلور با پیراهن راه راه دیالوگ میگوید: «ما خاله زنک بودیم کاکا؟ دهنمون چفت و بست نداشت؟ مارو امین ندیدی؟ ما که ۲۰ سال پا به پات اومدیم. رفیق دلتنگیهات بودیم. شریک ناخوشیهات بودیم....»
میرباقری کات میدهد و میخواهد که نور بیشتری به صحنه داده شود. بعد عمو رضا در همان استکان نعلبکی کمر باریک همیشگی برایش چای میآورد. کنار مانیتور سه ظرف مشابه قرار دارد که در یکی قند، در دیگری کشمش و در سومی شکلات است.
بچههای صحنه مشغول اعمال تغییر و تحولات مورد نظر میرباقری هستند و او بعد از خوردن چای به صحنه میرود، کنار بازیگران مینشیند و درباره این پلان و توقعی که از آنها دارد، حرف میزند.
بالاخره میرویم برای ضبط
سرانجام تغییرات اعمال میشود و با شنیدن جمله «میریم برای ضبط» از میرباقری میفهمم تا به حال همه این برداشتها تمرینی بوده است. گرجستانی و آذرنگ دوباره دیالوگ میگویند و حرفهایشان ادامه دارد:
عنایت: «بسه بلور. تو ۲۰ سال همسفرم بودی، تو سرازیری، تو سربالایی، با اوقات تلخیهام ساختی، با نق و نوقام ساختی... بی شرمیه بخوام تو رو نامحرم بدونم. من یه امین میشناسم که اونم تویی بلور.»
بلور: «ازت گله دارم کاکا.»
عنایت: «حق داری بلور.»
میرباقری میگوید: «یه فاصله بهم بده سیروس. یه خورده عنایتو نگاه کن بعد دیالوگتو بگو.»
صحنه تکرار میشود و حالا به نظر میرسد بالاخره کارگردان از نتیجه راضی است و با گرجستانی درباره بلور حرف میزند. گرجستانی نظراتش درباره کاراکتر را به میرباقری میگوید و او ذوق زده پاسخ میدهد: «آفرین بسیار دریافت درستی داری. رفتی دل و روده متن رو کشیدی بیرون...»
او تقاضای پخش پلی بک میکند و با اینکه از پلانی که ضبط شده راضی است، دوباره ضمن تماشای آن، به دقت جزئیاتش را با فیلمنامه تطبیق میدهد. میرباقری فرصتی برای گفتگو ندارد و سوالاتی را که از او دارم از مهران برومند تهیهکننده سریال میپرسم.
از تبدیل تئاتر به سریال تا حذف راوی و بازسازیهای دشوار
اولین سوالم درباره ویژگیهای اثر جدید و شیوه تبدیل آن از تئاتر به سریال است و برومند در این باره توضیح میدهد: نیت اصلی ما ثبت و ضبط تصویری این آثار است. ما بررسی مفصلی داشتیم تا دریابیم بهترین شکل این کار که میتواند برای مخاطبان جذاب و ماندگار باشد چیست. یکی از راههای پیش رو تله تئاتر یعنی ضبط نمایش به همان شیوه بود و دیگری که تمایل بیشتری به آن داشتیم، تبدیل نمایش «دندون طلا» به یک قصه رئال نمایشی با ویژگیهای سینمایی بود.
وی تأکید میکند: خوشبختانه با درایتی که میرباقری داشت و تغییراتی که در فیلمنامه اعمال کرد به نتیجه مطلوب رسیدیم. گرچه ما دو فضای سخت برای بازسازی داشتیم. از سوی دیگر نمایش دارای راوی بود که آن را حذف کردیم و طبیعتا برشهای زمانی که راوی در نمایش تعریف میکرد باید به ترجمان تصویری تبدیل میشد و آقای میرباقری این کار را به استادی هرچه تمامتر انجام داد. بزرگترین چالشمان همین بود و اگر بتوانیم فضا را خوب بازسازی کنیم به نوعی که با بافت اصلی نمایش تنیده شود کارمان را خوب انجام دادهایم.
پس از برومند، مایل به گفتگو با سهیل نوروزی مدیر فیلمبرداری سریال هستم اما او اصلا وقت ندارد و ضبط به شکل جدیتری دنبال میشود. حالا نزدیک به چهار ساعت است اینجا هستم و کم کم باید لوکیشن را ترک کنم. همین میشود که گفتگو با نوروزی به زمانی دیگر و البته به شکل تلفنی موکول میشود.
اینگونه است که بی سروصدا به نحوی که تمرکز کارگردان به هم نخورد، با همه خداحافظی و صحنه را ترک میکنم و امیدوارم میرباقری با اثر جدیدش بار دیگر بتواند باعث رونق شبکه نمایش خانگی شود. البته اگر قرار باشد دوباره به این لوکیشن بیایم و با حضور دیگر بازیگران اصلی، گزارش متفاوتی داشته باشم، یادم نمیرود همان اول به راننده بگویم میخواهم بروم تیردوقلو.
نظر شما